هفت خاندان اشرافی برای تسلط بر سرزمین افسانه ای وستروس در حال ستزیند.داستان سریال بازی تاج و تخت از جایی شروع میشود که «رابرت باراثیون» پادشاه فعلی وستروس از دوست دوران نبرد خود با تارگرین ها( خاندان قبلی حاکم ) دعوت میکند تا به عنوان مشاور پادشاه در پایتخت خدمت کند. در حالی که مشاور قبلی به طور مرموزی به قتل رسیده, در پایتخت هم خاندان ملکه در حال توطئه برای تصاحب قدرت هستند و از سوی دیگر آخرین بازمانده سلسه «تارگرین ها» نقشه ای برای بازپس‌گیری قدرت در سر دارد. همچنین زمستانی سرد با قدرتی عظیم در راه است تا تمام بازی قدرت آن ها را نابود کند.

سال 2029. جنگ میان انسان‌ها و ربات‌ها همچنان ادامه دارد و در همین حین جان کانر (جیسون کلارک)، کایل ریس (جای کورتنی) را به زمان گذشته بر میگرداند تا از سارا کانر (امیلیا کلارک) محافظت کند، اما وقتی که او به سال ۱۹۸۴ برمیگردد، همه چیز بر خلاف انتظار او است.

این فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است. یک افسر اف.بی.آی که به تازگی ازدواج کرده است، برای انجام ماموریتی به شهر کوهستانی آپالاچین در کنتاکی اعزام شده. او در آن جا با زنی فقیر آشنا شده و از او به عنوان خبرچین استفاده می کند. این زن به این رابطه به عنوان راهی برای فرار نگاه می کند اما در واقع این اتفاق بلیتی یک طرفه به سمت فاجعه ای جبران ناپذیر برای هر دوی آن هاست.

در آینده‌ای نه‌چندان دور، شرکت بزرگ فناوری، پگاسوس، برای زوج‌ها این فرصت را مهیا می‌کند تا از طریق رحم مصنوعی جدا شدنی یا پاد بتوانند بچه‌دار شوند. اینجاست که سفر ریچل و الوی به‌سوی پدر و مادر شدن شروع می‌شود.

نیک فیوری و تالوس سعی می کنند جلوی اسکرول هایی را بگیرند که با قابلیت تغییر شکلی که دارند، به بالاترین رده های دنیای مارول نفوذ کرده اند. و قصد دارند که زمین را تسخیر نمایند.

هان سولو در حین ماجراجویی در دنیای زیرزمینی تبهکاران با کمک خلبان آینده خود به نام چوباکا آشتا می شود، و سالها قبل از پیوستن به شورش با لاندو کالریسیان روبرو می شود.

کیت دختر جوانی است که در زندگی اش تصمیمات نادرست فراوانی گرفته. او قصد داشت که خواننده شود اما اکنون در یک فروشگاه کار می کند. هرچند هنگامی که او با فردی به نام تام در این فروشگاه ملاقات می کند زندگی اش زیر و رو شده. این اتفاق به قدری خوب است که باورش برای کیت دشوارمی باشد.

لوئیزا "لو" (امیلیا کلارک) یک جوان دمدمی است که شغل قبلی خودش را ترک میکند تا به خانواده اش کمک کند که زندگی خودشان را تامین کنند.او پرستاری از یک بانکدار جوان و ثروتمند بنام ویل ترینور (سم کلافلین) را برعهده میگیرد که دو سال قبل به دلیل تصادف فلج شده بود.همانطور که پیوند احساسی آنها عمیق تر می شود لوئیزا به ویل نشان می دهد که زندگی ارزش زیستن دارد و دیدگاه بدبینانه او را در مورد زندگی عوض میکند, زندگی و قلب آنها به گونه ای تغییر می کند که هیچ کس تصورش را نمی کرد.

داستانی در سال 1950 در منطقه توسکان. داستان یک پرستار رسمی که برای کمک به یک پسر نوجوان که مادرش را از دست داده، می خواهد همه زندگی اش را فدا کند.