«فردی هفلین» (استالون) کلانتر شهرکی در نیوجرسی است که بسیاری از مأموران اداره ی پلیس نیویورک هم ساکن آن جا هستند. «مو تیلدن» (دنیرو)، بازرس اداره ی پلیس نیویورک، در تحقیقاتش درباره ی تعدادی پلیس فاسد و کلاهبردار، به این شهرک و کلانترش، «فردی هفلین» می رسد. «هفلین» با «تیلدن» هم کاری می کند و رفته رفته پی می برد که برخی از قهرمانان زندگی اش چندان هم زندگی وارسته ای ندارند...

الیوت آرنولد مردی شکست خورده است که در میامی شرکتی تبلیغاتی دارد.او در گذشته خانواده خوبی داشته و به مدت 18 سال در روزنامه میامی داستان فکاهی می نوشته است، اما به دلیل اختلاف با رئیس جدید خود اخراج شده و در همان روز او به خیانت همسرش نیز پی می برد و این در حالی است که پسری نوجوان به نام نایجل حاصل ازدواج آنهاست و ...

«رمی» یک موش شهرستانی و عاشق آشپزی است. الگوی او، سرآشپزی به نام «گوستو» می‌باشد که پس از مرگش، رستورانی که در پاریس به او تعلق داشت، رونق خود را از دست می‌دهد. «رمی» در تلاش است به کمک یک آشپز جوان، شرایط فعلی رستوران را دگرگون کند.

در آخرین روز اردو، در تابستان گرم سال 1981، گروهی از مشاوران سعی می کنند کارهای ناتمام خود را قبل از پایان روز به پایان برسانند.

«استیون» (برادریک)، پس از جدایی از «رابین» (مان) احساس غم و تنهایی می کند. او در آپارتمان جدیدش با «چیپ» (کری) که برای نصب تلوزیونی کابلی آمده، آشنا می شود و با این شخصیت سمج و غیر قابل تحمل و دوستی عمیقی به هم می زند..

هنگامی که فلورا سنجابی را که نامش را اولیس می‌گذارد، نجات می‌دهد، از اینکه متوجه می‌شود که او دارای قدرت‌های ابرقهرمانی منحصربه‌فردی است، شگفت‌زده می‌شود، که آنها را وارد ماجرایی از عوارض طنز می‌کند که در نهایت زندگی و دیدگاه فلورا را برای همیشه تغییر می‌دهد.

در سال ۲۰۰۵ حمله ای اتمی به تگزاس و نابودی بخش هایی از آن ایالت، سبب می شود تا در سال های بعد دولت آمریکا خود را در آستانه فاجعه ای زیست محیطی، اقتصادی، اجتماعی بیابد. از این رو برای پیشگیری و کنترل امور، زندگی تمام انسان ها زیر نظر گرفته می شود…

فارغ التحصیلان نسل ایکس (دهه 60 و 70) به همراه یک فیلمساز که در جستجوی کار و عشق است با زندگی پس از کالج مواجه می شوند....

دو فرشته شرور که به زمین رانده شده اند، اکنون سعی دارند با یافتن یک راه گریز، دوباره به بهشت بازگردند. گرچه در صورتی که در کارشان موفق شوند، تمام نسل بشر از بین خواهد رفت.

جوانی به نام هنری لتام ( رایان گوسلینگ ) مریض روانی دکتر بتی لوی ( جانین گاروفالو ) است و برای ملاقات خود با پزشکش به مطبش می رود و با دکتری دیگر به نام سام فارستر ( اوان مک گرگور ) مواجه می شود . او از این موضوع سرخورده می شود و به دکتر فارستر می گوید که قصد دارد که در نیمه شب شنبه و تولد خود, خود خودکشی کند...

مردی جوان پی می برد که باید یک سفینه زمینی پنهان شده را بیابد تا بتواند جلوی دشمنان بیگانه فضایی را که قصد نابود کردن انسان ها را دارند، بگیرد...

پرستاری سه پسر جوان که معلولیت دارند را به فاحشه خانه ای در مونترئال می برد تا برای اولین بار رابطه ی جنسی را تجربه کنند.