« دامبو » بچه فیلى در یك سیرك است كه به خاطر گوش‏هاى بیش از حد بزرگش مسخره و تحقیر مى‏شود. او به كمك بهترین دوستش ، « تیمونى موشه » ( برافى ) و چند كلاغ ، كشف مى‏كند كه مى‏تواند با این گوش‏ها پرواز كند و ستاره‏ى سیرك بشود.

قرن چهاردهم. « شاه استفان » و همسرش صاحب دخترى مى‏ شوند. پرى شیطان‏ صفتى از این كه به جشن تولد نو رسیده دعوت نشده به خشم مى‏ آید و شاهزاده خانم را طلسم مى‏ كند كه در شانزده‏سالگى بر اثر لمس سوزن نخ‏ریسى جوان مرگ شود. اما یك پرى خوش‏ قلب مقدر مى‏ كند كه شاهزاده خانم در صورت تماس با سوزن به خواب عمیقى فرو برود و تنها با بوسه‏ ى محبوب به زندگى بازگردد...

پیرمرد نجارى به نام « ژپتو » آرزو مى‏ كند كه كاش عروسك چوبى‏ اش، با نام « پینوكیو » تبدیل به پسرى واقعى مى‏ شد. یك پرى جادویى « پینوكیو » را زنده مى‏ گرداند ؛ اما این آغاز دردسرهاى « ژپتو » است...

سیلوستر تلاش می‌کند تا توییتی را بخورد اما اینبار آن‌ها با یکدیگر تا آخر فیلم آواز می‌خوانند.

سن فرانسیسکو. «جو کلى» ( لمون ) با «کرستن آرنسن» ( رمیک ) آشنا می‏شود و خیلى زود با او ازدواج می‏کند. « جو » عادت به نوش‏خوارى دارد و ظرف چند ماه « کرستن » را نیز معتاد به الکل می‏کند...