شیکاگو، سال ۱۹۱۶. «بیل» (گیر) از دوزخ شهرهای صنعتی می گریزد و هم راه خواهر کوچکش «لیندا» (مانتس) و محبوبه اش «ابی» (آدامزا) که او را هم برای «امنیت» بیش تر خواهر خود معرفی می کند، با قطار به سمت جنوب حرکت می کند...

یک نوجوان شهری به شهر کوچکی نقل مکان می کند که در آن موسیقی راک و رقص ممنوع شده است و روح سرکش او مردم را تکان می دهد.

زنی خانه دار که از زندگی خود ناراضی است در خانه سالمندان با خانمی مسن دوست می شود و مجذوب داستان هایی می شود که او درباره افرادی که قبلا می شناخت.

«کوالسکی» برای یک شرکت انتقال اتومبیل کار می کند. او قرار است یک اتومبیل را از کلورادو به سان فرانسیسکو ببرد. بعد از تحویل خودرو، او شرط می بندد که می تواند در کمتر از 15 ساعت آن را به مقصد برساند. در بین راه او تحت تعقیب پلیس قرار می گیرد و ...

داستان فیلم در مورد دو دزد و راهزن به نامهای «بوچ» و «ساندنس» است که به قطارها دستبرد می‌زنند. اما یکی از سرقت هایشان طبق برنامه پیش نمی رود و گروهی از مردان قانون تا دندان مسلح، شروع به تعقیب آن دو می کنند. وقتی آن دو می فهمند که این گروه تصمیم ندارند دست از تعقیب بردارند، تصمیم می گیرند به بولیوی بروند.