فیلم از آخر به اول می آید. ماجرای فیلم حول شبی در پاریس رخ می دهد، که زنی بنام «آلکس» (مونیکا بلوچی) در زیرگذر توسط یک غریبه مورد تجاوز قرار می گیرد.

نئو و رهبران شورش تخمین میزنند که حدود ۷۲ ساعت تا حمله ۲۵۰ هزار ماشین به صهیون، وقت دارند. در همین زمان نئو باید تصمیم بگیرد که چگونه ترینیتی را از سرنوشت تاریکی که در رویایش دیده، نجات دهد.

زمانیکه الکس (لیام نیسون) که یک آدمکش حرفه ایست از اتمام کاری برای یک سازمان جنایی خطرناک امتناع می ورزد, تبدیل به یک هدف میشود. در حالی که سندیکای جنایی در تعقیب او هستند ماموران FBI هم با بررسی رد اجساد رد پای الکس را در آن قتل ها پیدا میکنند.همچنین او با از دست دادن شدید حافظه دست و پنجه نرم می‌کند و هر حرکت روی او تأثیر می‌گذارد.

جادوگری بنام «بالتازار بلیک» ( نیکلاس کیج ) یک جوان ظاهرا معمولی و بی عرضه را انتخاب می کند تا از شهر نیویورک در مقابل رقیبش، «ماکسیم هروات» ( آلفرد ملینا ) دفاع کند...

یک زن آمریکایی حومه شهری که امپراتوری مافیای پدربزرگش را به ارث می برد و توسط مامور معتمد شرکت راهنمایی می شود، انتظارات همه، از جمله خودش، به عنوان رئیس جدید کسب و کار خانوادگی را زیر پا می گذارد.

پورتوریکو، وکیلی امریکایی به نام «هنری هرست» (هاکمن) به پلیس خبر می دهد که موقع گردش با سگش، جسد دختر دوازده ساله ای را یافته. اما بازرسان پلیس به این نتیجه می رسند که «هرست»، برخلاف ادعایش، در این جنایت دست داشته است...

صهیون، شهر انسان‌ها در مقابل حملات بی امان ماشین‌ها مقاومت می کند، در حالی که نئو در میدانی دیگر، برای خاتمه دادن به این نبرد، با مامور اسمیت سرکش می جنگد.

زنی بدلیل رشد یک گل در ریه هایش، از بیماری نادری رنج می برد و...

آخرین ساعت های زندگی «عیسی مسیح» (ع) پیش از این که در اورشلیم به صلیب کشیده شود.

بدن سام، پناهنده ی سوری، تبدیل به یک اثر هنری شده و بلافاصله در یک موزه به نمایش گذاشته می شود. او به زودی متوجه می شود که چیزی بیش از پوستش را فروخته و...

ستوان «واترز» ( بروس ویلیس ) فرمانده تیم ویژه ای است که افرادش را به جنگل های نیجریه می برد تا دکتر «لنا کندرکس» ( مونیکا بلوچی ) را آزاد کند. اما آن ها در میابند که کندرکس تنها در صورتی همراهشان می آید که ۷۰ پناهنده دیگر را نیز نجات دهند.

این فیلم سه داستان عشقی متفاوت را دنبال می کند. یکی از آن ها در مورد «روبرتو» وکیل جوانی است که تصمیم دارد با «سارا» ازدواج کند. اما زمانی که یک دختر جذاب روستایی بنام «میکل» را می بیند، اوضاع کمی پیچیده می شود...

مردی به نام آقای اسمیت در جریان یک تیراندازی به زن باردار کمک می کند تا نوزادش را بدنیا بیاورد,سپس او مسؤول حفظ جان کودک در برابر افراد مسلح می شود.

آستریکس و اوبلیکس برای کمک به یک معمار برای ساختن یک کاخ عظیم برای کلوپاترا (مونیکا بلوچی) به مصر می روند...