فیلم خوب

داستان در سال ۱۹۲۹ و در شیکاگو رخ می دهد. دو زن خواننده به جرم قتل نامزدانشان به زندان افتاده اند. در زندان درگیری هایی بر سر چگونگی آزادی از زندان بین این دو نفر اتفاق می افتد که ظرف مدت کوتاهی سوژه اصلی رسانه های گروهی می شوند...

یک پسر جوان متهم به قتل یک راهب است، و حقیقت در مورد این قتل، زیر چندین لایه دفن شده است.

یک کارمند اداری که به بی خوابی مبتلاست، به دنبال یافتن راهی برای تغییر زندگی خود، با یک صابون ساز شیطان صفت آشنا می شود، یک باشگاه مبارزه زیرزمینی تشکیل می دهد, که به چیزی ماورای یک باشگاه تبدیل می شود،

داستان این فیلم درباره‌ی فردی به نام «فارست گامپ» می‌باشد که روی نیمکت نشسته و منتظر اتوبوس است. او در همانجا، برای افراد مختلف، گوشه‌هایی از داستان زندگی خود را نیز تعریف می‌کند که مصادف با اتفاقات مهم دوران تاریخی آمریکا نیز می‌باشد.

دو کاراگاه، یکی تازه کار و دیگری کارکشته به دنبال دستگیری یک قاتل زنجیره‌ای هستند که با الهام از هفت گناه کبیره(شکم پرستی، تنبلی، خشم، طمع، حسادت، تکبر و شهوت) قربانی های خود را انتخاب می‌کند

عروس آدم کش به راهش برای انتقام گیری از رئیس سابقش «بیل»، ادامه میدهد. دو عضو باقی مانده از گروهی که چهار سال پیش به او خیانت کردند، هدف های جدید او هستند.

یک عروس جوان که پس از چهار سال از کما خارج شده متوجه می شود که کودک درون شکمش را از دست داده . اکنون تنها هدفش انتقام گرفتن از تیم قاتلینی است که به او خیانت کردند، تیمی که خودش هم زمانی عضو آن بود.

زندگی دو آدمکش بی سر و پا، یک مشت زن، یک تبهکار و همسرش، و یک زوج سارق مسلح رستوران در چهار داستان خشونت آمیز در هم تنیده می شود.

در لهستان اشغالی به وسیله آلمان در خلال جنگ جهانی دوم، اسکار شیندلر کارخانه دار به تدریج نگران نیروی کار یهودی اش پس از مشاهده رنجشان توسط نازی ها می شود.

یک عضو هیئت منصفه با مجبور کردن همکارانش به تجدید نظر بر آرا خود، تلاش میکند از مفهوم عدالت سواستفاده نشود.

اندی، بانکدار محترم و پولدار ایالت نیوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ایالتی شاوشنک محکوم می شود و اندکی بعد با Red، زندانی سیاه پوست، دوست می شود. پس از هجده سال، اندی ردی از قاتل اصلی پیدا می کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند…