1998

«جیک» (واشینگتن) شش سال است که به جرم کشتن تصادفی همسرش در یک دعوای خانوادگی زندانی است. رئیس خشن زندان، «وایات» (بیتی) به او می گوید کاری خواهد کرد که مدت حبس «جیک» کوتاه شود، به این شرط که از پسرش «جیزس» (آلن) که بهترین بازیکن بسکت بال مدرسه و ناحیه است، بخواهد تا به دانشگاه محل تحصیل فرماندار بپیوندد...

دو مامور پلیس که کوچکترین نقطه اشتراکی ندارند، مجبورند با همکاری یکدیگر یک دختر بچه دزدیده شده را به پدرش برگردانند.

چخماق، قنداق و دو لوله پر از دود. فیلمی سراسر خشونت و هیجان که داستان شرکت چند دوست در یک مسابقه پوکر در مقابل «هری ساطور» و حوادث بعد از آن را روایت میکند. در این بین درگیری های یک گروه از دزدان و مواد فروشها و سرقت ۲ قبضه اسلحه فوق العاده ارزشمند با داستان این چند دوست گره می خورد و ...

یک مرد فرصتی پیدا می کند تا دختر رویایی‌اش از دوران دبیرستان را ملاقات کند، گرچه این ملاقات دوباره آنطور که انتظارش را دارد خوب پیش نمی رود...

در جنگ جهانی دوم، و در اولین درگیری عظیم نظامی امریکا در جزیره گوادالکانال با ارتش ژاپن، برای پایان بخشیدن به این نبرد ارتش امریکا تصمیم می گیرد با تمام قوا و تجهیزات آخرین مقاومت ژاپنی ها را در هم بشکند. در این بین یک گروه از سربازان به اسم گروه چارلی به رهبری کلنل «گوردون تال» با شجاعت بسیاری مبارزه می کنند.

یک خبرنگار و دوست روان پریش وکیلش به قصد پوشش خبری یک مسابقه ی ورزشی در لاس و گاس، به غرب سفر می کنند و در آن جا با اتفاقات عجیب و غریبی رو به رو می شوند...

ماکس ( تیلور وینس) نوازنده‌ایست که به مرور خاطراتش می‌پردازد: در سال 1900 یک کارگر کشتی در موتورخانه کودکی را پیدا می‌کند. او نام 1900 را برای کودک انتخاب کرده و تصمیم می‌گیرد او را بزرگ کند، اما بر اثر حادثه ای از دنیا می‌رود. 1900(تیم راث) استعداد خارق العاده‌ای در موسیقی و نواختن پیانو دارد. بر اساس همین علاقه شغل ساده‌ای در کشتی پیدا می‌کند. او هیچ علاقه‌ای به ترک کشتی و ورود به دنیای خاکی ندارد، تا اینکه دختری زیبا را بین مسافران کشتی می‌بیند و ...

زن و شوهری جوان دو فرزند خود را در حادثه‌ای از دست می‌دهند. زن دیگر تحمل ندارد، اما شوهرش به او کمک می‌کند و شوق زندگی را به وی بازمی‌گرداند. مدتی بعد مرد در حادثه‌ای کشته می‌شود و به بهشت می‌رود. زن که این بار یار و یاوری ندارد، خودکشی می‌کند و مرد سفری از بهشت به دوزخ را برای یافتن همسرش آغاز می‌کند...

"جف لبوفسکی" وقتی به خانه بازمیگردد توسط دو مرد که برای پس گرفتن پولی که همسر او به مردی بدهکار است به او حمله می کنند.بعد از ضرب و شتم او آنها متوجه می شوند که فرد دیگری را با همان نام اشتباه گرفته اند و ...

«دانیل» (ناصری)، راننده ی تاکسی که دیوانه ی رانندگی است، مجبور می شود با پلیس معامله ای بکند. او اگر بخواهد گواهی نامه ی رانندگی اش را بگیرد، باید به پلیس در دستگیری گروهی از دزدان آلمانی که بسیار سریع می رانند و بانک های شهر را غارت می کنند، کمک کند…

«ویلیام پریش» (هاپکینز) مردی است بسیار ثروتمند و ذی نفوذ که یک امپراتوری چند رسانه ای جهانی را سرپرستی می کند. او یک شب علایم سکته ی قلبی را در خود احساس می کند و مردی اسرارآمیز و بیگانه به نام «جو بلک» (پیت)، که در اصل ملک الموت است، به دیدار او می آید...

«جوفاکس» (هنکس) و «کاتلین کلی» (رایان) در نزدیکی هم در وست ساید نیویورک زندگی و کار می کنند. این دوکتاب فروشی هایی رقیب، حدودا در مجاورت هم در یک خیابان دارند. اما بدون آن که هم دیگر را دیده باشند، از طریق «چت» «ای میل» مراوده دارند و به یکدیگر علاقه مند شده اند...

چون مادر «بلید» در زمان بارداری توسط یک خون آشام زخمی شده، بلید که یک نیمه انسان - نیمه خون آشام است، دارای تمام خصوصیات خوب خون آشامان بهمراه بهترین مهارتهای انسانی می باشد. بلید به شکار خون آشامان می پردازد تا انتقام مادرش را بگیرد. خون آشامان که تصمیم دارند بزودی به تمام سازمانهای مهم انسانها نفوذ کنند، به بلید نیاز دارند زیرا او دارای خون ویژه ای است...

"جان" صبح در یک هتل ناشناس و عجیب تنها از خواب بر می خیزد. او حافظه اش را از دست داده و پلیس نیز بخاطر یکسری جنایت که او هیچ چیزی در موردشان به یاد نمی آورد، در تعقیب اوست. زمانی که او می کوشد تا گذشته اش را بخاطر آورد وارد یک دنیای زیر زمینی می شود که توسط یکسری موجودات بسیار قدرتمند که به بیگانه مشهور هستند کنترل می شود.

شکسپیر جوان تنگدست و خالی از ایده , زن ایده آلش را ملاقات می کند ؛ که الهام بخش او برای نوشتن یکی از نمایشنامه های مشهورش می شود.

.دختری جوان اهل جزیره هوکایدو برای درس خواندن در دانشگاه راهی توکیو میشود.

ماجرای فیلم در مورد یک نوار ویدئوی مرموز است، که هر کس آن را تماشا کند بعد از مدتی به طرز عجیبی می میرد، مگر اینکه بتواند به جواب معمای آن پی ببرد...

جونگ‌ون که از مریضی سختی رنج می‌برید، صبح یک روز که از مجلس ترحیم یکی از دوستانش به محل کارش برمی‌گردد با دریم آشنا می‌شود و عاشقش می‌شود...